نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دختر افغانی با زیبا ترین چشمان دنیا

ﺟﺸجشن ﻣﯿﻼﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ

ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥِ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ

ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ

ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ “ﻣﺎ” ﺁﺑﯿﺴﺖ


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 9:17 بعد از ظهر | |







حـ...سـ...رتـ...

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست 

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست 

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست 

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست 

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 9:8 بعد از ظهر | |







بـــــ...یـ...قـ...ر...ا...ر....

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله و دوری عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 8:32 بعد از ظهر | |







بــــــــ...و...ســــــ....هـــ...


 

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

 

 

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن

 

 

 

اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،

 

 

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن

 

 

 

 

 

به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

 

 

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن

 

 

 

 

 

شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

 

 

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن

 

 

 

 

 

شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

 

 

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن

 

 

 

 

 

لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن

ع. بدیع


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 8:25 بعد از ظهر | |







عاقبت ابرویم را خریدی با تهمتی

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 8:5 بعد از ظهر | |