درد و دل |
||
به وبلاگ من خوش آمدید |
||
نويسندگان |
|
مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی |
آثار تاريخي يك عاشق |
|
بهمن 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 آذر 1392 آبان 1392 مرداد 1392 تير 1392 |
دوستان عاشق تنها |
|
|
دوستان عاشق |
|
|
وضعیت من در یاهو |
|
|
آمار وب |
|
كاربران آنلاين:
تعداد بازديدها: RSS |
طراح قالب: |
| نازترین قالب های وبلاگ |
موزیک و سایر امکانات |
||||||||||||||
Alternative content دریافت همین آهنگ | ||||||||||||||
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
|
|
||
|
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:14 قبل از ظهر | ||
|
|
||
|
نه گزافـــــ میگویـــم
نه خیال میبافـــم
تــــو نیمه گمشده ی مـــن نیستی
تـــمام منی ...!
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:11 قبل از ظهر | ||
|
|
||
|
نذاری فاصله ها.......... تو هجوم لحظه ها....... میون غریبه ها............. تو رو از من بگیرن......... تو خودت خوب میدونی...... توی راه زندگیم.............. دلخوشم به بودنت..........
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:9 قبل از ظهر | ||
|
|
||
|
به نظر شما مفهوم این فرمول چیست؟؟
. . . . . . . . . . . . . . . . . .
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:7 قبل از ظهر | ||
|
|
||
نمی دانمـ کـُدامـ را راضی کنمـ..!
▀ دلی کـه می خواهد عاشــِـق بــاشَد ▀ یـا عقلی کـه می خواهَد عاقــِـل بــاشَد
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:2 قبل از ظهر | ||
|
|
||
|
شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اماچه کسی نقش تو را خواهد شست…؟ چه بگویم با تو ؟ دلم از سنگ که نیست گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست چه بگویم با تو ؟ که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست سخت در سینه به تنگ آمده بود..... 
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:25 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
اندوه ... که از حد بگذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مزمن ! دیگر مهم نیست.. بودن یا نبودن ؛ دوست داشتن یا نـداشتن .. آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است..... که دیگر تـو را به واکنش نمی‌کشاند! در آن لحظه فقط در سکوت غـرق می شوی و نگاه می‌کنی و نگاه و نـگــــــــــاه...
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:19 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
˙·٠•● ˙·٠•●اندوه ●•٠·●•٠·
اندوه ... که از حد بگذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مزمن ! دیگر مهم نیست.. بودن یا نبودن ؛ دوست داشتن یا نـداشتن .. آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است..... که دیگر تـو را به واکنش نمی‌کشاند! در آن لحظه فقط در سکوت غـرق می شوی و نگاه می‌کنی و نگاه و نـگــــــــــاه...
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:13 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
منتظری چه اتفاقی بیفتد؟
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟
منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟
اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟
منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟
اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟
نه عزیز دلمهیچ اتفاق مهمی نمی افتد!
جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من
جز به خاک افتادن ساقه های احساس بچه گانه ام
منتظری بمیرم تا برگردی ؟
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:11 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
˙·٠•● ˙·٠•●بغض ●•٠·●•٠·
بعضـ ـی وقتا مجبــ ـوری... تو فضــ ـای بغضت بخنـ ـدی.. دلتــ ــ بگیره ولی دلگیــ ـری نکنــ ـی.. شاکــ ـی بشــ ـی ولی شکایت نکنــ ـی ... گریــ ـه کنــ ـی اما نذاری اشکاتــ ــ پیدا شـ ـن... خیلــ ـی چیزارو ببینــ ـی ولی ندیدش بگیــ ـری... خیلی ها دلتــ ـو بشکن و تو فقط "سکوتــ ــ" کنــ ـی.... 
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:8 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
باید فراموشت کنم ، چندیست تمرین می کنم
من می توانم می شود ، آرام تلقین می کنم با عکس های دیگری تا صبح ، صحبت می کنم با آن اتاق خویش را ، بیهوده تزئین می کنم سخت است اما می شود ، در نقش یک عاقل روَم نه شب دعایت می کنم ، نه صبح نفرین می کنم حالم نه اصلا خوب نیست ، تا بعد بهتر می شوم فکری برای این دل ِ تنهای غمگین می کنم
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:7 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
دعا کردم که تنها مال من شی تو تفسیر قشنگ فال من شی دعا کردم بدونی چشم به راتم هنوز دل بسته بغض صداتم اگه دلت بادیگرون چشات دنبال از ما بهترونه بذار با یاد تو دلخوش بمونم فقط دل تنگی هات بامن بمونه
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:4 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:3 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
روزگارا...............
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:1 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
گریـه نمـیکنم نه اینکه سـنگم....گریه غرورمو بهم میزنــه
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 3:52 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 3:48 بعد از ظهر | ||
|
|
||
|
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 3:21 بعد از ظهر | ||
