نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





اگر نفسی در سینه است!!!

اگر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشم

برای تویی که تمام وجودم هستی ،

                              تویی که به خاطرت گذشتم از همه چیز ، بی تو جای من در اینجا نیست

   تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو ،

                                                                  تمام نگاهم فدا میشود در عمق چشمان تو ،

                            بی وفا نشده ام که روزی دل بکنم از دنیای عاشقانه تو

                                                        دنیایی که درونش آرامم ، تا تو باشی من نیز تنها با تو میمانم ،

تا با هم برسیم به آرزوهایمان، تا نشود حسرت رویاهایمان

                                                       اگر نفسی در سینه است ،

    تو هستی که بودنت برایم زندگی دوباره است

                                                  در این لحظه و همه لحظه ها ، در اینجا و همه جا تو هستی در خاطرم ،

      تا چشم بر روی هم گذاشتم فهمیدم که بدجور عاشقم!

         چون در همان لحظه که چشمانم را بسته بودم باز هم تو را دیدم که میدرخشی برایم...

                                  میشود از نگاهت احساس کرد که تو چقدر با وفایی ، قدر دلم را میدانی ،  

از این احساس بود که احساست کردم ، تو را دیدم و درکت کردم ،

              تا اینکه دلم عاشقت شد ، دلم به لرزه افتاد و دنیا ، شاهد این عشق بی پایان شد....

                                     من همه احساستم برای تو است ، ای با احساس من ،

همه وجودم مال تو است ، برای تو که تمام وجودم هستی ....

                                                                    بیا تا همچنان برویم ، این راه مال من و تو است ،

بیا تا با هم بدویم تا برسیم به جایی که تنها من و تو باشیم ،

                                                                      جایی که سکوت باشد و تنها صدای نفسهایمان ...

       لحظه ای حس کن این رویای عاشقانه مان...


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 4:53 قبل از ظهر | |







هرگز نمیخواستم در دام عشق اسیر شوم...

هرگز نمیخواستم به تو دل ببندم و عاشق شوم!

هرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم ،

شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره ها را به یادت بشمارم!

هرگز نمیخواستم اینگونه شوم ،

دل آرامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگی ات بنشینم!

نمیخواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم ،

 همه بگویند دلت جای دیگری است و درمانده باشم!

نمیخواستم روزی بیاید که با چشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم ،

بگویم که طاقت دوری ات را ندارم و هنوز باید در حسرت لحظه دیدار بنشینم!

هرگز نمیخواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد ،

صبح تا شب بگویم دوستت دارم ، عاشقت هستم

و زندگی ام مثل حبابی روی آب باشد!

نمیخواستم لحظه ای بیاید که از فردا بترسم ،

ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی و من دوباره تنها شوم!

نمیخواستم عاشق شوم ، نمیخواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی ،

 تنها نیازم گرفتن دستهایت باشد و تنها آرزویم به تو رسیدن باشد!

هرگز نمیخواستم .... هرگز نمیخواستم! 


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 1:16 قبل از ظهر | |







ای کاش میدانستی...

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ،سکوت رو فراموش میکردی و تمامی ذرات وجودت عشق رو فریاد میزد...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، چشمهام رو میشستی و اشکهام رو با دستان عاشقت به باد میدادی...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، نگاهت رو تا ابد به من میدوختی تا من در سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی رو با خود به عرش خداوند ببرم...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، لحظه ای منو نمی آزردی که این غریبه ی تنها جز نگاه معصومت پنجره ای و جز عشقت بهانه ای برای زیستن نداره...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، همه چیز رو فدام میکردی ، همه ی اون چیزها که یک عمر به خاطرش رنج کشیده ای و سالها براش گریه کردی...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، همه ی اون چیزها که به بندت کشیده رو رها میکردی ؛ غرورت رو ، قلبت رو ، حرفت رو ...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، دوستم میداشتی همچون عشق که عاشق هاش رو دوشت میداره...


کاش میدونستی... ای کاش میدونستی ...

کاش میدونستی که چقدر دوستت دارم و منو از این عذاب رها میکردی...

ای کاش همه ی اینها رو میدونستی ....


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 1:1 قبل از ظهر | |







دلنوشته های عاشقانه

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!
نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!
آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!
... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!
باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !
قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!
و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است
پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !
سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !
تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!
تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !
و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !
حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !
بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !
و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!
          


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 11:51 بعد از ظهر | |







لهجه گل های نیلوفر

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ موج تمنای دلم گفتی : دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا


[+] نوشته شده توسط مَجنــــــونِ لیلـــــــــــــــی در 10:51 بعد از ظهر | |



صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد